کد خبر: ۱۰۴۲۰
۱۱ مهر ۱۴۰۳ - ۰۹:۵۱

سجاد شکری‌زاده زندگی هشت بیمار را نجات داد

زینب‌کریم‌پور مادر سجاد می‌گوید: فکر کردم حالا که سجاد نیست و کل خانواده و دوستانش و یک محله داغ‌دار پرکشیدنش هستند، چقدر خوب است که با اعضای بدنش، جانی دوباره به آدم‌های دیگر ببخشیم.

شنبه، ۲۴‌شهریور بود که سجاد شکری‌زاده، پسر نوجوان خیابان یوسفیه، عضو فعال بسیجی مسجد محله رسالت، همراه پنج‌نفر دیگر از دوستانش، برای گشت خودجوش تأمین امنیت منطقه رفت و دچار سانحه‌ای دل‌خراش شد که فوت او را در پی داشت. حالا خیابان یوسفیه و مسجدش، دیگر آن بچه اهل بگو‌بخند و اجتماعی و مطیع و متین را که پای ثابت همه برنامه‌های مذهبی و معنوی مسجد بود، ندارد.

در روز شنبه هفتم مهرماه ۱۴۰۳، مرگ مغزی سجاد را در بیمارستان طالقانی اعلام کردند و مادرش بی‌درنگ اجازه داد که اهدای اعضای بدن او به چند نفر دیگر جانی دوباره دهد. کسی نمی‌داند صاحب قلبی که یکشنبه هشتم مهرماه؛ با جت در سریع‌ترین زمان به تهران رفت تا به یک مرد چهل‌و‌چهارساله زندگی ببخشد، چه کسی بود. یا کبدی که به بیمارستان بوعلی‌سینای شیراز رفت تا به دختری پانزده‌ساله پیوند شود، از آن سجاد پانزده‌ساله بود.

کلیه‌های او هم به خانمی نوزده‌ساله ساکن نیشابور و آقایی بیست‌و‌دوساله ساکن قائن، زندگی بخشید و قرنیه‌های چشمانش برای پیوند به بانک چشم دانشگاه علوم پزشکی مشهد سپرده شد. حتی بخشی از پوست سجاد برای پیوند به بخش سوختگی بیمارستان امام‌رضا (ع) مشهد ارسال شد و خودش در آرامگاه قطعه ۱۰ «جهان‌بخش»‌های بهشت‌رضا (ع) به خاک سپرده شد.

 

 

رضایت به اهدای عضو به‌خاطر شادی سجاد

درست است که خانه سجاد در محله رسالت قاسم‌آباد است، اما چون پدرش دو سال پیش به رحمت خدا رفته است، اولین روز مراسم ترحیم را در منزل پدربزرگ سجاد برگزار کرده‌اند و ما برای گفتگو با خانواده او، راهی مصلی و منزل پدربزرگ این نوجوان بسیجی می‌شویم.

مادر سجاد، زینب‌کریم‌پور، همین‌طور‌که چفیه پسرش، سجاد، را بر دوش و گوشه‌ای از آن را در دست دارد و می‌بوید، می‌گوید: شنبه هفته پیش بود که دوستان سجاد چند کلیپ مولودی برای او فرستاده بودند. سجاد و من و ساجده، خواهر ده‌ساله‌اش، دور هم جمع بودیم و بچه‌ها شادی می‌کردند. پسرم سجاد حس و حال عجیبی داشت. او کلیپ‌های شاد مولودی‌خوانی را می‌گذاشت و من و ساجده دست می‌زدیم و می‌خندیدیم. البته من همیشه در خانه در روز‌های ولادت اهل‌بیت (ع) برنامه‌ام همین است که خانه رنگ و روی خوشحالی داشته باشد.

ساعت‌۵ عصر و نزدیک نماز که می‌شود، سجاد و فاطمه هشت‌ساله و ساجده ده‌ساله به همراه مادرشان مثل خیلی از روز‌های دیگر برای اقامه نماز مغرب و عشا به مسجد می‌روند. فردایش قرار بوده است فرماندهان بسیج، دانش‌آموزانی مانند سجاد را به اردو ببرند و مادر نگران نان خانه بوده است.

به سجاد می‌گوید «پسرم قبل از اینکه بروی، حتما نان بگیر.» مادر تعریف می‌کند: وقتی سجاد بعد از مسجد، با نان به خانه رسید، نشست. لباس‌هایش را اتو کرد و چفیه‌اش را که سبز‌رنگ بود، روی دوشش انداخت و همین‌طور‌که شوخی می‌کردیم، گفت «مامان، ببین چقدر شبیه شهدا شده‌ام!» قبل از آن هم خیلی درباره شهادت حرف زده بود و می‌گفت «اگر من شهید شوم، چه سعادت بزرگی است.»

خواهر ده‌ساله‌اش، ساجده، روحیه‌اش حساس است و از این حرفش ناراحت شد. سجاد به او گفت «این که حرف بدی نیست.»

زینب‌خانم ادامه می‌دهد: ما چنین روحیاتی از سجاد سراغ داریم و مطمئن هستیم با رضایت برای اهدای عضو، روح او را هم شاد کرده‌ایم.

 

سجاد شکری‌زاده زندگی هشت بیمار را نجات داد



با سی‌دقیقه سی‌پی‌آر برگشته بود

همان‌طور‌که با هم صحبت می‌کردند، یکی از دوستانش با سجاد تماس می‌گیرد و دنبالش می‌آید و سجاد به‌همراه دوستانش برای گشت بسیج می‌رود؛ مادر ادامه می‌دهد: وقتی بیرون می‌رفت، از او پرسیدم کی برمی‌گردد. گفت ساعت‌۱۱. زمان از ساعت‌۱۱ شب که رد شد، نگران شدم. با گوشی‌اش تماس گرفتم و پاسخ نداد. ساعت به ۱۲ رسید. دوباره تماس گرفتم.

آقای سالاری، خادم مسجد، گوشی سجاد را برداشت. گفت «سلام خانم. سجاد زمین خورده و یک مقدار پایش خراش برداشته است. می‌آید خانه.» من دختر‌ها را خواباندم و دوباره در ساعت‌۱۲.۳۰ تماس گرفتم. دوباره آقای سالاری جواب داد و گفت «نگران نباشید خواهر. سجاد پایش شکسته است.» بعد‌از یک ربع، خودشان تماس گرفتند که «شما حاضر شو و بیا. خانم سالاری و خانم غفاری، از خانم‌های مسجدی، پیش دخترهایت می‌آیند که تنها نباشند و دو تا از نوجوانان مسجدی می‌آیند دنبال شما که شما را تا بیمارستان بیاورند.»‌

زینب‌خانم کرم‌پور به بیمارستان می‌رود و آنجا به او می‌گویند بعد سی‌دقیقه سی‌پی‌آر، نفس سجاد برگشته، اما باز هم به مادر اجازه نمی‌دهند که او را ببیند؛ «گفتند در بخش مردان بستری است و فقط یک نفر آقا اجازه ملاقات دارد. آقای سالاری قضیه را به من نمی‌گفت. برادرم هم، چون گوشی‌اش خاموش بود، آن وقت شب متوجه تماس من نشد.

من فکر می‌کردم برای یک شکستگی ساده همه را نگران نکنم. صبح شد و من دیدم پنج‌شش‌نوجوان و آقای سالاری و خانم غفاری هنوز مانده‌اند و بیمارستان اجازه نمی‌دهد که من پسرم را ببینم. همسایه‌ها دلشان طاقت نمی‌آورد که من تنها در بیمارستان بمانم. برای همین به خانه برگشتم که آنها معذب نباشند و بتوانند برگردند. ساعت‌۵ صبح با برادرم ارتباط گرفتم و رفتیم بیمارستان و وقتی برادرم بالای سرش رفت، تازه متوجه شدیم هیچ شکستگی در کار نبوده. فقط کف دست‌هایش یکم خراش برداشته بود و با اینکه کلاه‌کاسکت داشت، ضربه مغزی شده بود. پنج‌نفر دیگری که برای آن گشت رفته بودند، همه سالم بودند؛ فقط راکب پشتی موتور پسرم کمی خراش برداشته بود که سرپایی مداوا شد.»

 

سجاد شکری‌زاده زندگی هشت بیمار را نجات داد

 

راضی به رضای خدا

اهالی محله می‌گویند مادر سجاد وقتی خبر مرگ مغزی پسرش و پیشنهاد پزشکان بیمارستان را برای اهدای اعضا شنید، بدون هیچ درنگی، پای آن نامه را امضا کرد. می‌گویند این زن با اینکه جوان است، دل بزرگی دارد و پاسخ خودش به این جمله‌ها این است که «فکر کردم حالا که سجاد نیست و کل خانواده و دوستانش و یک محله داغ‌دار پرکشیدنش هستند، چقدر خوب است که با اعضای بدنش، جانی دوباره به آدم‌های دیگر ببخشیم، برای اینکه خانواده‌های دیگر داغی را که تا ابد در سینه ما می‌ماند، تجربه نکنند. دل‌کندن از پاره تنم که یک عمر برای او زحمت کشیدم، خیلی سخت بود، اما هرچه با خودم فکر کردم، دیدم سجاد هدیه‌ای از سمت خدا و امانت دست من بود و او صلاح دانسته است که حالا برود.»

پدربزرگ سجاد، محمد کرم‌پور، می‌گوید: دخترم هیچ‌وقت پیگیر نشد که قلب سجاد در سینه چه کسی می‌زند یا دیگر اعضای بدنش کجا رفته و به چه کسانی جان داده است، چون نمی‌خواست دیدن آنها جای خالی سجاد را برایش تداعی کند یا آن افراد حس بدی داشته باشند از اینکه حالا دیگر سجاد نیست و عذاب وجدان پیدا کنند.

 

فعالیت سجاد در مسجد صاحب‌الزمان (عج) 

حرف‌های زینب خانم درباره سجاد این‌طور ادامه پیدا می‌کند: ما در سال‌۹۳ به محله رسالت و خیابان نهضت آمدیم. پسرم هشت‌سالش بود و در کلاس دوم درس می‌خواند. در این محله غریب بودیم و فامیلی اینجا نداشتیم. سجاد پسری اجتماعی بود. همیشه دوست داشت دوستان زیادی داشته باشد. به او گفتم مادر برو مسجد محله که آنجا دوستان خوب پیدا کنی. یکی‌دو بار که به مسجد رفت، کمی رنجید؛ چون بعضی بچه‌ها سر‌به‌سرش گذاشته بودند. اما همان سال‌ها توفیقی شد که افرادی مانند آقای قربان‌زاده و آقای معین مربی مسجد شدند و بچه‌ها را جذب مسجد کردند. الان هم آقای قاسمی در مسجد بسیار هوای بچه‌ها را دارد. حالا بیشتر از بزرگ‌تر‌ها، نوجوانان در مسجد حضور دارند و بسیار فعال هستند.

هرچه با خودم فکر کردم، دیدم سجاد هدیه‌ای از سمت خدا و امانت دست من بود و او صلاح دانسته است که حالا برود

مسجد صاحب‌الزمان (عج) محیط فعال و پر‌شوری برای نوجوانان دارد و سجاد با مربی‌هایش در مسجد عیاق شده بود. آنها علاوه‌بر کلاس‌های تربیتی و قرآنی و فرهنگی، برنامه‌های اردویی و استخر و فوتبال و برنامه‌های دیگر هم داشتند. سجاد هم در آن برنامه‌ها مشارکت می‌کرد. کلاس‌های معارف و حلقه صالحین برای او جذابیت داشت.



حمید قاسمی؛ فرمانده پایگاه بسیج شهید مطهری و رئیس شورای اجتماعی محله رسالت

فعال در مسجد و مدرسه

سجاد از همان کودکی در برنامه‌های مختلف مسجد حضور داشت و بسیار فعال بود. اهل بگو‌بخند بود و اجتماعی و مطیع و متین. او هم عضو فعال بسیج حوزه‌۲ یاسر پایگاه شهید‌مطهری مسجد بود و هم در دبیرستان قفلی، به‌عنوان فرمانده، با بچه‌های مدرسه به تحقیقات اطلاعاتی می‌رفت. شب حادثه، سه موتور دو‌پشته بودند که در امیریه‌۳۷ برای گشت رفته بودند. آنجا یک دریچه فاضلاب بوده که ارتفاع سی‌سانتی‌متری از زمین داشته است و موتور سجاد که روی آن می‌رود، از مسیر منحرف می‌شود و زمین می‌خورد و چند‌متری روی زمین کشیده می‌شود و سرش ضربه می‌خورد.

وقتی به ۱۱۵ زنگ می‌زنند، او را به بیمارستان طالقانی می‌برند. یک‌هفته در آنجا بستری بوده است و بعد از یک هفته حالش بدتر می‌شود، تا‌جایی‌که دیگر مرگ مغزی اعلام کرده و پس‌از رضایت مادرش، او را به بیمارستان منتصریه منتقل می‌کنند. این ماجرا در تاریخ ۲۴ شهریور ۱۴۰۳ حدود ساعت‌۲۳ اتفاق افتاد و یک هفته بعد، روز سه‌شنبه، او را به قطعه «جهان‌بخش» بهشت‌رضا (ع) منتقل کردند که مخصوص افراد اهدای عضو است.

 

سجاد شکری‌زاده زندگی هشت بیمار را نجات داد

 


مسئول واحد فراهم‌آوری اعضای پیوندی بیمارستان منتصریه مشهد 

جوان دچار مرگ مغزی به هشت بیمار زندگی بخشید

مسئول واحد فراهم‌آوری اعضای پیوندی دانشگاه علوم پزشکی مشهد می‌گوید: اهدای اعضای بدن سجاد شکری‌زاده، نوجوان مرگ مغزی‌شده، موجب نجات و ادامه زندگی هشت بیمار نیازمند به عضو شد. دکتر ابراهیم خالقی می‌افزاید: قلب سجاد شکری‌زاده در سریع‌ترین حالت ممکن با هواپیمای جت، در بیمارستان مسیح دانشوری تهران به مردی چهل‌و‌چهارساله ساکن تهران و کبد او در بیمارستان بو‌علی سینای شیراز به خانم جوان پانزده‌ساله‌ای ساکن شیراز پیوند شد.

این پزشک حاذق ادامه می‌دهد: کلیه‌های مرحوم نیز به وسیله تیم پیوند کلیه در بیمارستان منتصریه به یک خانم جوان نوزده‌ساله ساکن نیشابور و مردی بیست‌و‌دوساله ساکن قائن پیوند زده شد. قرنیه‌های مرحوم به‌منظور پیوند به بانک چشم دانشگاه علوم پزشکی مشهد ارسال شد و قسمتی از پوست او هم برای پیوند به بیماران بخش سوختگی بیمارستان امام‌رضا (ع) مشهد اهدا شد.

وقتی برادرم بالای سرش رفت، تازه متوجه شدیم هیچ شکستگی در کار نبوده؛ ضربه مغزی شده بود

این پزشک متخصص در حوزه پیوند اعضا با اشاره‌به اینکه بین هفتاد تا هشتاددرصد از خانواده‌های دچار بیماران مرگ مغزی، به اهدای عضو رضایت می‌دهند، یادآور می‌شود: از اول سال‌۱۴۰۳ تا‌کنون حدود ۱۰۱‌مورد مرگ مغزی منجر به اهدای عضو ثبت شده است که این تعداد به ۴۸۷‌نفر عضو اهدا کرده‌اند.

دکترابراهیمی تأکید می‌کند: از این تعداد بیمار مرگ مغزی به ۶۶‌نفر کلیه، ۴۷‌نفر کبد، ۹‌نفر قلب، یک نفر هم‌زمان کلیه و کبد، ۱۵۹‌قرنیه و ۱۶۲‌نفر پوست پیوند شده است.

مسئول واحد فراهم‌آوری اعضای پیوندی دانشگاه علوم پزشکی مشهد ادامه می‌دهد: بین این موارد، ۴۳ عضو هم برای بیمارانی با وضعیت وخیم به تهران و شیراز ارسال شده‌اند که شامل سه قلب، بیست‌کلیه و بیست‌کبد می‌شود.

او در پاسخ به این سؤال که آیا آماری هست که نشان دهد چند بیمار در مشهد به خاطر اهدا‌نشدن عضو از دنیا رفته‌اند، می‌گوید: از‌آنجا‌که ما تنها آمار ثبت‌نامی‌های پیوند عضو را داریم و نمی‌دانیم که از این تعداد چند‌نفر از دنیا رفته‌اند یا مشکلشان با پیوند از جایی دیگر حل شده است، آمار آنچه گفتید را دراختیار نداریم. براساس آماری که در دست داریم، از ابتدای سال هشتصد‌نفر ثبت‌نامی داشته‌ایم که از این تعداد بعضی فوت شده‌اند و بعضی اصلا شرایط دریافت عضو پیوندی را نداشته‌اند، اما دویست‌نفر دیگر در این لیست، کسانی هستند که آماده پیوند هستند و شرایط دریافت عضو پیوندی را دارند.

دکترابراهیمی همچنین درباره دلایل مرگ مغزی افراد یادآور می‌شود: معمولا اولین دلیل مرگ مغزی، تصادفات و دومین علت، سکته مغزی است و این آمار آخر هرسال به‌صورت دقیق استخراج می‌شود.


* این گزارش چهارشنبه ۱۱ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۸۸ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44